جهان جمله تويي تو در جهان نه

شاعر : عطار

همه عالم تويي تو در ميان نهجهان جمله تويي تو در جهان نه
همه در وي گم و از وي نشان نهچه دريايي است اين درياي پر موج
وليکن راه محو و کاروان نهچه راه است اين نه سر پيدا و نه پاي
چو بوقلمون هويدا و نهان نهخيالي و سرابي مي‌نمايد
همه چيزي چنين و آن چنان نههمه تا بنگري ناچيز گردد
جهان از وي پر و او در جهان نهعجب کاري است کار سر معشوق
نشسته در ميان جان و جان نههمه دل پر ازو و دل درو محو
وگر باطن بود مويي عيان نهاگر ظاهر شود مويي جز او ني
چه مي‌گويم همين است و همان نهعجب سري که يک يک ذره آن است
وليکن شرح يک سر را زبان نهدلي دارم درو صد عالم اسرار
زبان گنگ و سخن قطع و بيان نهچنين جايي فريد آخر چه گويد